۱۳۹۵ مرداد ۸, جمعه

اسلامگرایان تندرو«کشیش مسیحی» فرانسوی را سر بریدند!


دو تن از اعضای حکومت اسلامی، پنج نفر از جمله کشیش و دو خواهر روحانی را در کلیسایی  گروگان گرفته بودند.

دو عامل گروگانگیری در نورماندی فرانسه از اعضای این حکومت اسلامی بودند که یکی از کشورهای عضو ائتلاف «صلیبی را هدف قرار دادند.
یک کشیش ٨۴ سالۀ فرانسوی که روز سه شنبه ٢۶ ژوئیه همراه با دو راهبه و دو فرد دیگر به هنگام دعای صبحگاهی در کلیسای شهر “سنت اِتیِین دو روورِه” در کنار “روآن” در شمال غربی فرانسه به گروگان گرفته شده بود، توسط دو مهاجم گروگان گیر کشته شد. دو تن دیگر در این حمله زخمی شده‌اند که یکی از آنان، بگفتۀ وزارت کشور، در میان مرگ و زندگی بسر می برد. رئیس جمهوری فرانسه و وزیر کشور با تغییر برنامۀ خود در محل حاضر شدند. این دو مهاجم با تیراندازی نیروی ویژۀ پلیس از پا در آمدند.

این دو مهاجم صبح سه شنبه وارد کلیسا شده و پس از به گروگان گرفتن ۵ نفری که در محل بوده‌اند، به «ژاک هامل»، کشیش حاضر، حمله کرده و سر او را بریدند. این ٢ تن، یک گروگان دیگر را نیز بشدت زخمی کردند. یکی از افراد حاضر در کلیسا که موفق به فرار شده بود، پلیس را مطلع ساخت. “گروۀ تجسس و ضربت” پلیس فرانسه به محل اعزام شد و دست به «خنثی کردن» مهاجمان زد.
فرانسوا هولاند، رئیس جمهوری فرانسه، دیدار خود با رئیس جمهوری را مالی را به بعد موکول کرد و بلافاصله عازم “سنت اِتیِین دو روورِه” گردید. وزیر کشور فرانسه وی را همراهی کرد.

فرانسوا هولاند پس از ملاقات با اعضای خانوادۀ کشیش مقتول و افرادی که در کلیسا به گروگان گرفته شده بودند، فاش ساخت که «دو مهاجم خود را وابسته به داعش معرفی کرده اند». رئیس جمهوری از نیروهای پلیس که بگفتۀ او «بسیار سریع به محل رسیده و موفق به نجات جان گروگان‌ها شدند»، تمجید کرد.
گروه دولت اسلامی (داعش) با انتشار بیانیه ای از طریق آژانس خبری خود، اعماق، مسئولیت این حمله را به عهده گرفت و اعلام کرد که این تهاجم توسط دو تن از اعضای «جنود» این گروه صورت گرفته است. داعش در بیانیۀ خود «انجام این عملیّات را پاسخی به دعوت این سازمان در جهت مبارزه با کشورهای عضو ائتلاف صلیبیون» توصیف کرده است.

براساس اطلاعات فاش شده توسط رسانه ها، یکی از این دو تروریست پیش از این بدلیل سفر به سوریه در بازگشت دستگیر و سپس تحت مراقبت ویژه از طریق دستبد الکترونیکی آزاد شده است. این فرد در سازمان اطلاعاتی فرانسه شناخته شده و دارای “برگ اس” بوده است. “برگ اس” دربارۀ افراد سابقه‌داری تهیه می‌شود که باید تحت نظر باشند بی‌آنکه خطری فوری از جانب آنان وجود داشته باشد.

۱۳۹۵ تیر ۲۶, شنبه

آیا نجاتی که توسط فیض خداوند به انسان از طریق ایمان به عیسی مسیح داده شده است می‌تواند از دست دادنی نیز باشد؟ یا خیر؟


در این رابطه، دو نظر عمده در میان الهی‌دانان مسیحی وجود دارد. عده‌ای که خود را کالونیسم می‌نامند معتقدند که چون نجات همچون سایر مواهب الهی "هویدای" بی‌قید و شرط از جانب خداست، پس نجات از دست‌دادنی نیست. این گروه با اتکا بر "قدرت خدا" برای حفظ ما معتقدند که هیچ‌کس نمی‌تواند ما را از دستان نیرومند خدا جدا سازد، چرا که هیچ نیرویی، وسوسه‌ای، حمله‌ای پرقدرت‌تر از قدرت خدا نمی‌باشد.
 لازم به یادآوری است که چنین اعتقادی به معنای آن نیست که شخص در معرض آزمایش و وسوسه قرار نمی‌گیرد و یا حتی مغلوب آن‌ها نمی‌شود. منظور آن است که در نهایت مدد الهی فرد را دوباره بلند می‌کند.
 اما در مقابل، گروه دیگری که خود را پیروان آرمینیوس می‌نامند معتقدند که باید نجات را بر اساس "محبت خدا" و نه قدرت او درک کرد. محبتی که به شخص اجازه می‌دهد به او نه بگوید و از حیطه محافظت و بخشش الهی به‌طور خاص خارج شود. در این تفکر، گرچه قدرت خدا برای حفظ شخصی کافی است اما اصل حاکم "حفظ آزادی و انتخاب فرد است."
 هر یک از دو تفکر فوق را می‌توان با آیاتی از کلام خدا به‌گونه‌ای اثبات کرد. آنچه محور انتخاب ما را می‌تواند تشکیل دهد نوع شناختی است که از خدا داریم. اگر "مشیت الهی" را محور تفکر خود بدانیم آنگاه با کالون همسو می‌شویم و اگر "محبت خدا" را اساس قرار دهیم به آرمینیوس نزدیک می‌شویم. هر یک از دو تفکر فوق نیز متأثر از تفکر و فلسفه عصر خود بودند. کالونیسم بسیار وامدار نگرش یونانیان از خداست که در آن خدا لایتغیر و حاکم مطلق است و آرمینیوس بیشتر فلسفه‌ای آزادی‌خواهانه و در جهت نقد کالون است.

پ. ن : من خود را بیشتر با تفکر آرمینیوس همراه می‌بینیم اما انتخاب شما باید براساس تحقیق و تفکر شخصی‌تان صورت گیرد.

۱۳۹۵ تیر ۱۹, شنبه

وارد کردن اتهام جاسوسی به مسیحیان از سوی جمهوری اسلامی!

جمهوری اسلامی به دنبال سرکوب کردن  ایدئو لوژی حکومت از طریق مسیحیت افتاده اند.

به نقل از ابراهیم فیروزی نوکیش مسیحی که هم اکنون دوران محکومیت خود را در زندان رجایی شهر کرج میگذراند:

همراه مامورین وزارت اطلاعات مقابل دادستان نشسته بودم و در مورد علت بازداشتم سوال میکردم،که پاسخ دادستان متعجبم کرد، وی گفت:”متهم به جاسوسی هستید ” برای لحظاتی مبهوت شده و برایم قابل باور نبود،اما به یاد آوردم که متهم شدن مسیحیان به جاسوسی در دستگاه قضایی جمهوری اسلامی قبلا نیز رخ داده است،آن زمان که متهم کردن کشیش مهدی دیباج به ارتداد برای دستگاه قضایی جمهوری اسلامی هزینه در بر داشت در روزنامه های آن تاریخ درج کردند که وی نه به خاطر رو آوردن به مسیحیت بلکه به اتهام جاسوسی دوران محکومیت خود را در حبس سپری میکند،این اتهام دروغین که بر مسیحیان وارد میکنند شیوه جدیدی برای سرپوش گذاشتن بر مبارزات حاکمیت با کلیسا نیست،به روایت تاریخ هنگامی که سلسله ساسانیان به حکومتی دینی تبدیل شد و هنگام تیره شدن روابطشان با امپراتوری روم و از آنرو که مسیحیان ایران را هم کیش دشمن میدانستند،همیشه مسیحیان ایران متهم به جاسوسی و خیانت بودند و مورد بی عدالتی قرار میگرفتند،کلیسا از سوی خداوند به اتحاد فرا خوانده شد و این اتحاد جز از راه روابط حسنه تحقق نمیابد،طبعا کلیساهای ایران نیز لازم است برای حفظ اعتقادشان این اتحاد را پایدار نگه دارند،اما بسیاری از کلیسا ها و مجامع بین الکلیسایی در اروپا و آمریکا هستند.
جمهوری اسلامی از آغاز سر کار آمدن نگاه منفی در روابط با غربی ها داشته است ،که البته انصاف نیست که پیشینه نا مناسب دخالت غربی ها در امور سیاسی ایران در این نگاه منفی نادیده بگیریم،اما کلیسا نهادی الهی است و دلیل داشتن ارتباط با شخصیت ها و مجامع کلیسایی در غرب دلیلی بر موافقت کلیسا با دخالت های سیاسی آنان نمیباشد،بارها در بازجویی ها و یا دادگاه از من خواسته شده که ارتباطم را با شخصیت های مسیحی خارج از ایران قطع نمایم و هیچگاه این خواستگاه ناحق را نپذیرفته ام ،زیرا به درستی میدانم داشتن ارتباط دینی با شخصیت های مذهبی و گفتگو در مورد امور کلیسایی جرم نیست بلکه جمهوری اسلامی از این طریق سعی بر منزوی کردن مسیحیان ایرانی را دارد.
یکی از مثالهای داشتن ارتباط از این قرار است،ترجمه کتاب مقدس برای مسیحیان ایرانی که میخواهند کتاب دینی اشان را به زبان مادری یعنی فارسی بخوانند در صلاحیت هیچ شخص یا گروهی نیست،مگر اساتید مسیحی یا کلیسا حکومت ایران نیز اجازه چاپ کتاب مقدس به زبان فارسی را به کلیسا نمیدهد،مسیحیان با اعلام قبلی زیر نظر حکومت اجازه وارد کردن کتاب مقدس به ایران را دارند،یعنی همان روشی که حکومت کمونیستی شوروی سابق در پیش گرفته بود،این محدودیت که نشان از ضعف ایدئو لوژیک حکومت ایران است،دلیلی بر وارد کردن کتاب مقدس چاپ شده از خارج به داخل کشور آنانی که در امر تامین کتاب مقدس مورد نیاز دخیل میباشند همواره با برچسب هایی نظیر ارتباط با حکومت های متخاصم و یا جاسوسی روبرو میشوند،زیرا از نظر جمهوری اسلامی تبلیغ مسیحیت نه به علت پیام نجات بخش انجیل بلکه اهداف استعمارغربی ها را دنبال میکند.
جمهوری اسلامی در رسانه هایش گسترش انجیل در ایران را تهاجم فرهنگی معرفی کرده،گویی که همه چشمانشان را بر ۱۸۰۰ سال تاریخ فعالیت مسیحی در ایران بسته اند،و پس از سرکار آمدن جمهوری اسلامی به دنبال سرکوب کردن ایدئو لوژی حکومت از طریق مسیحیت افتاده اند.
زمانی مسیحیان انتشار پیام انجیل را در ایران آغاز کردند که چند قرن تا شکل گیری اسلام مانده بود یعنی هدف مسیحیان اشاعه انجیل به سراسر جهان است نه فقط کشورهای اسلامی و نیز زمانی کلیسا در ایران معاصر به انتشار انجیل پرداخت که هنوز آقای خمینی و یا دیگر مراجع مذهبی در ایران به دنیا نیامده بودند،چه برسد به روی کار آمدن جمهوری اسلامی،پس نمیتوان تبلیغ مسیحیت در ایران را با هدف مبارزه سیاسی تلقی کرد،ماموریت کلیسا همواره ابلاغ پیام انجیل بوده و هست و انجام این ماموریت ارتباطی به حضور جمهوری اسلامی به عنوان نظام حکومتی ایران ندارد.
خلاصه سخن اینکه به مسیحیان اتهام ناروای جاسوسی میزنند زیرا اولا آنان حاضر به قطع ارتباط با شخصیت ها و یا مجامع کلیسایی در خارج ایران نیستند،ثانیا ضعف ایدئو لوژیک حکومت توان روابط عملی با انجیل را ندارد.

۱۳۹۵ تیر ۱۰, پنجشنبه

در جستجوی حقیقت!

 
علم و مذهب هر دو مدعی جستجوی حقیقت هستند.جقیقت به این معنی است که چه چیزی واقعی و چه چیزی مجازی است.منطقا" لازم است که حقیقت وجود داشته باشد.برای مثال وجود انسان ها و حیوانات یک حقیقت است.حال سوال اینجاست که این زندگی چگونه بوجود آمده است؟
مذهب و علم هر دو در تلاشند تا حقیقت زندگی را روشن سازند.
برای مثال انسانی را که معتقد به فرضیه تکامل است در نظر بگیرید.او معتقد است حیات بر اثر یکسری جهش های نتیکی اتفاقی و بدون کمک نیروی ماوراء الطبیعه( خدا) بوجود آمده است.
مسیحیت معتقد است که حیات توسط خدا خلق شده است.طبعا" هر دو این نظرات نمی توانند درست باشند‘ چرا که در تعارض با هم قرار دارند و این یک اصل منطقی است که دو موضوع متناقض نمی توانند همزمان صحیح باشند.خدا نمی تواند هم وجود داشته باشد و هم نداشته باشد.
یک بودائی معتقد است که بودا معرفت را دریافت کزده بوده ‘که او را به درجه کمال رسانده بوده است.
یک مسلمان معتقد است که حضرت محمد حقیقت را از خدا دریافت کزده بوده و این حقیقت در قرآن نوشته شده است.یک مسیحی معتقد است که عیسی پسر خداست و به خاطر گنا هان بشریت کشته شده است و یک کافر معتقد است که ماده و زندگی بدون دخالت خدا بوجود آمده اند.
هر کدام از این گروهها معتقد است که حقیقت را بیان می کنند.از آنجائیکه بسیاری از این اعتقادات در تعارض با یکدیگرند‘ طبعا" همگی نمی توانند صحیح باشند.
از آنجائیکه همه نظرات نمی توانند صحیح باشند باید راهی برای تشخیص حقیقت وجود داشته باشد.آیا ما می توانیم واقعیات را به گونه ای بیازمائیم تا حقیقت را دریابیم.


آیا حقیقت مهم است؟

آیا زندگی پس از مرگ وجود دارد؟آیا خدا وجود دارد؟ آیا این زندگی مهم است؟ اینها سوالات مهمی هستند و بر مبنای اینکه اعتقادات ما چه باشد‘ ما راه خود در زندگی را انتخاب می کنیم.
بطور مثال اگر کسی معتقد باشد که حقیقت‘ عدم وجود خداست و این زندگی همه آن چیزی است که وجود دارد‘ او زندگیش را بر مبنای آنچه که این دنیا عرضه می دارد بنا می کند و نگران آنچه پس از مرگ اتفاق می افتد نخواهد بود.یک مسیونر مسیحی معتقد است این دنیا فانی است و ابدیت در بهشت است‘ لذا ممکن است زندگیش را در شرایط بسیار سختی در کشوری دور سپری کند تا به مردم آنجا در رابطه با مسیح یگوید. ما همگی بر مبنای آنچه که حقیقت می پنداریم‘ عمل می کنیم.
اگر کسی به زندگی پس از مرگ اعتقاد نداشته باشد‘ بنابراین این موضوع را نیز دنبال نمی نماید. مشکل این است که چگونه میتوان تشخیص داد که آیا این موضوع مهم است یا نه.ما باید به گونه ای به دنبال کشف حقیقت باشیم.اگر شواهد حاکی از عدم اهمیت زندگی پس از مرگ باشد‘ پس چرا باید نگران مرگ بود‘ در حالیکه اگر شواهد حاکی از وجود زندگی پس از مرگ نیز باشند و وقایع این زندکی ما ابدیت ما را رقم بزند‘ آنگاه لازم خواهد بود به دنبال حقیقت باشیم.

کسیکه باور دارد مرگ بی اهمیت است‘ نگران اینکه پس از مرگ به کجا خواهد رفت هم نخواهد بود.حال آنکه اگر ما پس از مرگ به دنیای دیگری برویم(بهشت یا جهنم) ‘ آنگاه ممکن است نگران مرگ و عواقب آن نیاشیم و ممکن است به دنبال نقشه ای باشیم تا مسیر ما را به گونه ای مشخص کند که به مقصد دلخواه برسیم.یک نقشه در بسیاری جهات شبیه حقیقت است‘ اگر شما حقیقت را دریابید‘ راه را خواهید یافت.بنابراین اگر بهشت و دوزخی وجود داشته باشد مهم است که بدانبم چگونه به بهشت برویم و از جهنم دوری گزینیم. پس سوال این است :" آیا ما باید نگران آنجه پس از مرگ رخ خواهد داد باشیم؟"
عیسی می گوید باید نگران بود. او اینگونه در رابطه با مقصد نهائی روح به ما می آموزد.
او می گوید ارزش روح هر کسی بیش از بدست آوردن دنیاست.
" برای شما چه فایده ای دارد اگر تمام دنیا را داشته باشید ولی زندگی جاوید را از دست بدهید‘آیا چیزی پیدا می شود که قدر و قیمت آن از زندگی جاوید بیشتر باشد." متی 16:26
آیا این گفته عیسی مسیح حقیقت دارد؟ اگر مسیحیت واقعیت نداشته باشد‘ آنگاه نباید به گفته های عیسی مسیح توجهی کرد. ولی عیسی حقیقت را می گوید و جهنم یک واقعیت است و بنابراین هیچ چیز مهمتر از کشف حقیقت نیست.


عیسی تنها راه نجات

مسیحیت مدعی بیان حقیقت است. اولا" عیسی مسیح خود را حقیقت مطلق می داند به این معنی که تنها راه رسیدن به خدا از طریق اوست.ثانیا" عیسی می گوید آنان که به او ایمان داشته باشند در زندگی جاودانی خود ایمن خواهند بود.

. اینها عباراتی محکم و واضح هستند.ولی آیا حقیقت دارند؟ آیا شواهدی مبنی بر حقانیت ادعا های عیسی وجود دارد؟

" عیسی به او فرمود: راه منم. راستی منم. زندگی منم. هیچ کس نمی تواند به خدا برسد مگر بوسیله من." یوحنا 14:6

" آنانکه به او ایمان داشته باشند از گناه نجات پیدا کنند و زندگی جاوید بیابند‘ زیرا خدا به قدری مردم جهان را دوست دارد که یگانه فرزند خود را فرستاده است تا هر که به او ایمان آورد هلاک نشود‘ بلکه زندگی جاوید بیابد. خدا فرزند خود را فرستاده است نه برای اینکه مردم را محکوم کند‘ بلکه بوسیله او نجاتشان دهد." یوحنا -17 3:15

برای نجات چه باید کرد؟

ممکن است کسی بپرسد نجات ‘نجات از چه؟ مطابق انجیل بشری که توسط خدا آفریده شده است‘ همانند خدا جاودان است و کسیکه آفریده شود هیچگاه فنا نخواهد شد.سوال این است که او کجا خواهد بود؟ خدا عاری از هر گونه گناه است و گناه آنان باید پرداخت شود. تنها راهی که کسی بهای گناه خود را بپردازد ‘ قربانی شدن خود اوست. کسانیکه با گناهانشان بکیرند‘ از خدا جدا خواهند بود. خدا که بر درماندگی بشر آگاه است پسر خود عیسی مسیح را از آسمان به زمین فرستاد تا بهای گناهان ما را بر روی صلیب بدهد. وقتی کسی این هدیه نجات بخش خدا را بپذیرد‘ بهای گناهان وی با آنچه مسیح انجام داده است پرداخت می شود.

« او تعجب می کند که چرا کسی نیست به داد مظلومان برسد پس اوخود آماده می شود که ایشان را نجات دهد، زیرا او خدای عادلی است. خداوند عدالت را مانند زره می پوشد و کلاه خود نجات را بر سر می گذارد. سراسر وجود او آکنده از حس عدالتخوا هی است. او از ظالمان انتقام خواهد کشید.» اشعیا 17-16: 59

هفتصد سال قبل از میلاد عیسی مسیح، اشعیای پیغمبر درباره او نوشته است و اینکه چگونه مرگ او بهای گناهان همه بشریت را خواهد پرداخت. کتاب مقدس، مسیح را به عنوان " زره خداوند " در آیه های اشعیا 53:1 و 59:16 معرفی می کند.خداوند از طریق عیسی مسیح ما وساطت ما را کرده است چرا که شرایط و وضعیت ما ناامید کننده بوده است.
خداوند از طریق جسم یک انسان وارد دنیای ما شد تا بخاطر گناهان ما بمیرد، تا ما بتوانیم به او برسیم.

« خداوند در برابر چشمان تمام قوم ها قدرت مقدس خود را به کار خواهد برد و قوم خود را نجات خواهد داد تا همه آنرا ببینند.» اشعیا 52:10
« اما چه کم هستند کسانیکه این حقیقت را باور می کنند و چه کم هستند کسانی که قدرت خداوند به آنها آشکار شده است.» اشعیا 53:1

۱۳۹۵ فروردین ۱۷, سه‌شنبه

خط فهم

بر اساس محاسبه یک قتصاددان در تهران خانواده های دارای درآمد کمتر از 2 میلیون و 300هزار تومان زیربر اساس محاسبه یک اقتصاددان در تهران خانواده های دارای درآمد کمتر از 2 میلیون و 300هزار تومان زیر خط فقرند. اما آیا جامعه شناسی هم پیدا میشود جرات کند، خط فهم را تعیین کند و تعداد کسانی که زیرخط فهم هستند را نیز اندازه گیری کند؟ براستی مشکل ما خط فهم است یا خط فقر؟ می توان 11 نشانه زیرخط فهم بودن در نظر گرفت:
🔘 وقتی من سوار ماشین 50 میلیونی هستم اما ته مانده سیگارم را به بیرون پرت می کنم ، زیر خط فهمم. 🔘 وقتی به راحتی و قبل از دست کم یک بار مقایسه بر اساس اعداد و ارقام خود را (ایرانیان) باهوش تر از تمام ملل می دانم، زیر خط فهمم. 🔘 وقتی به فرزندم اجازه نمی دهم که باورهای مرا به چالش بکشد، زیر خط فهمم. 🔘 وقتی زمانی که صرف دیدن «تکرار» سریالی که دیشب نگاه گرده ام از زمانی که برای خواندن کتاب های عمیق و تحلیل های کارشناسانه روزنامه می گذارم، بیشتر است، زیرخط فهمم . 🔘 وقتی حاضرم برای یک پیتزا به همراه نوشابه و سیب زمینی و سالادش 20 هزار تومان بدهم اما برای خرید یک کتاب 15 هزارتومانی دل درد می گیرم، زیر خط فهمم. 🔘 وقتی ارزش طلا، ساعت و لباسی که به همراه دارم بیشتر از مجموع قیمت کتاب هاییست که در ذهن دارم، زیر خط فهمم. 🔘 وقتی معیشت دیگران برای من مهم نیست و بخشی از مالم را برای نجات زندگی همسایه، همشهری و هم سرزمینم اختصاص نمی دهم ، زیرخط فهمم. 🔘 وقتی تاریخ نمی خوانم یا نمی دانم و تاریخ را دوباره و بلکه چندباره تکرار می کنم، زیرخط فهمم. 🔘 وقتی نیم ساعت درباره نحوه لباس پوشیدن خواننده زن یک برنامه تلویزیونی گفتگو میکنم اما حاضر نیستم نیم ساعت خلوت و تفکر کنم ، زیر خط فهمم. 🔘 وقتی پارتی بازی، رانت خواهی، کم کاری، کم فروشی، خیانت در امانت و رشوه را راه ثروتمند شدن می دانم و تلاش، کوشش، عرق ریختن، شرافت، وجدان را به سخره می گیرم، زیرخط فهمم. 🔘 وقتی محاسبه عقلایی فایده-هزینه، برنامه ریزی و آینده نگری را به هیچ می انگارم و «در لحظه» تصمیم می گیرم و بدون حساب و کتاب (عشقی-کشکی) عمل می کنم، زیر خط فهمم. خط فقرند. اما آیا جامعه شناسی هم پیدا میشود جرات کند، خط فهم را تعیین کند و تعداد کسانی که زیرخط فهم هستند را نیز اندازه گیری کند؟ براستی مشکل ما خط فهم است یا خط فقر؟ می توان 11 نشانه زیرخط فهم بودن در نظر گرفت:
🔘 وقتی من سوار ماشین 50 میلیونی هستم اما ته مانده سیگارم را به بیرون پرت می کنم ، زیر خط فهمم. 🔘 وقتی به راحتی و قبل از دست کم یک بار مقایسه بر اساس اعداد و ارقام خود را (ایرانیان) باهوش تر از تمام ملل می دانم، زیر خط فهمم. 🔘 وقتی به فرزندم اجازه نمی دهم که باورهای مرا به چالش بکشد، زیر خط فهمم. 🔘 وقتی زمانی که صرف دیدن «تکرار» سریالی که دیشب نگاه گرده ام از زمانی که برای خواندن کتاب های عمیق و تحلیل های کارشناسانه روزنامه می گذارم، بیشتر است، زیرخط فهمم . 🔘 وقتی حاضرم برای یک پیتزا به همراه نوشابه و سیب زمینی و سالادش 20 هزار تومان بدهم اما برای خرید یک کتاب 15 هزارتومانی دل درد می گیرم، زیر خط فهمم. 🔘 وقتی ارزش طلا، ساعت و لباسی که به همراه دارم بیشتر از مجموع قیمت کتاب هاییست که در ذهن دارم، زیر خط فهمم. 🔘 وقتی معیشت دیگران برای من مهم نیست و بخشی از مالم را برای نجات زندگی همسایه، همشهری و هم سرزمینم اختصاص نمی دهم ، زیرخط فهمم. 🔘 وقتی تاریخ نمی خوانم یا نمی دانم و تاریخ را دوباره و بلکه چندباره تکرار می کنم، زیرخط فهمم. 🔘 وقتی نیم ساعت درباره نحوه لباس پوشیدن خواننده زن یک برنامه تلویزیونی گفتگو میکنم اما حاضر نیستم نیم ساعت خلوت و تفکر کنم ، زیر خط فهمم. 🔘 وقتی پارتی بازی، رانت خواهی، کم کاری، کم فروشی، خیانت در امانت و رشوه را راه ثروتمند شدن می دانم و تلاش، کوشش، عرق ریختن، شرافت، وجدان را به سخره می گیرم، زیرخط فهمم. 🔘 وقتی محاسبه عقلایی فایده-هزینه، برنامه ریزی و آینده نگری را به هیچ می انگارم و «در لحظه» تصمیم می گیرم و بدون حساب و کتاب (عشقی-کشکی) عمل می کنم، زیر خط فهمم.

۱۳۹۴ بهمن ۱۴, چهارشنبه

آن شاه که به صد مهره نمی باخت،تاج رو از سرش تو میدون، لشکر پیاده انداخت

این بازیها و صحنه سازیها تاریخ مصرف دارد اینکه میگویند انقلاب، فرزندان خود را میخورد، مصداقش حال و روز این روزهای جمهوری اسلامی است. اوضاع آنقدر خراب است که دیگر جش نهای سالگرد انقلاب هم نمی تواند اتحاد را بین طرف های درگیر برقرار کند و برعکس تبدیل به صحنه درگیری آنها شده است. مهوری اسلامی که روز به روز ضعیف تر از قبل می شود این روزها وارد 37 سالگی شده و مثل سال های گذشته در حال برگزاری جشن های تشریفاتی و تکراری است اما داستان ردصلاحیتهای مجلس شورای ملی و مجلس خبرگان، سران نظام را روبروی هم قرار داده است. عده ای در رینگ و جلوی چشم مردم به همدیگر حمله میکنند و عده ای هم در پشت صحنه در حال بازیسازی و مدیریت صحنه اصلی هستند. به قول داریوش خواننده محبوب:" اونا که اول بازی، توی خونه تو و من، پیش پای اسب دشمن اون همه سربازو چیدن، ببین امروزم تو بازی میون شاه و وزیرن، هنوزم بدون بازی مارو دارن بازی میدن." بله مثل همیشه آنهایی که در چند دهه اخیر با تصمیم سازیهای هدفمند، شرایط را طوری رقم زده اند که مردم در بلاتکلیفی به سر ببرند و از چپ به راست سرگردان باشند، باز هم در حال طراحی صحنه دیگری هستند تا یک انتخابات تشریفاتی و از پیش مشخص شده را برگزار کنند و به دنیا این طور نشان بدهند که دموکراسی در ایران جریان دارد غافل از اینکه دستشان برای همه رو شده است. خامنه ای میگوید آنهایی که انقلاب و نظام را قبول ندارند هم بیایند و رای بدهند اما بعد تاکید میکند که اینها فقط اجازه دارند رای بدهند نه اینکه برای مجلس کاندیدا شوند. هم خودشان را مسخره کرده اند هم دنیا را. توهین از این علنی تر که مردم فقط برای رای دادن خوب هستند ولی آنجا که قرار است نامزد انتخابات شوند این شورای نگهبان منتخب رهبر است که باید صلاحیتها را تایید کند؟ تو روی مردم نگاه میکنند و شعورشان را به بازی میگیرند. کارشان به جایی رسیده که حتی خودشان را هم تحمل نمیکنند و هم نوه خمینی را رد صلاحیت میکنند و هم به هاشمی رفسنجانی و خانواده اش میتازند. از بیرون که به قضیه نگاه کنی همه اینها مثل هم هستند و خواسته و ناخواسته دارند به مردم و کشور خیانت میکنند اما همینکه به جان هم افتاده اند و همدیگر را تحمل نمی کنند نشان میدهد که انقلاب در حال خوردن فرزندان خود است. این جنگ و دعواها معلوم نیست چه سرانجامی دارد ولی هر چه هست هزینه های مردم و کشور را بالا می برد و مملکت را در چاله و چوله های مرگبارتر می اندازد و البته جیب آقابان و سران نظام را پرتر میکند. غافل از اینکه این آتش سازیها هم بالاخره تاریخ مصرف دارد و روزی دامن خودشان را میگیرد چه آنهایی که تظاهر به طرفداری از مردم میکنند و چه آنهایی که در بالاترین لابه ها و امن ترین پستهای این نظام، جا خوش کرده اند. و باز هم یه قول داریوش عزیز:" یادشون رفته که آن شاه که به صد مهره نمی باخت،تاج رو از سرش تو میدون، لشکر پیاده انداخت. نویسنده : عباس اسلان خان افشار

۱۳۹۴ دی ۳۰, چهارشنبه

چرا من اینقدر ازاین نظام بدم می آید وبا آن مخالفت میکنم ؟



یکی از برادران ارزشی و حزب الهی گوگل پلاس در کامنتی از من پرسیده که :
چرا اینقدر از این نظام بدت می آید و با آن مخالفت میکنی ؟
که من قبل از پاسخ دادن به پرسش ایشان اول باید به این برادر متفاوت از صمیم قلب تبریک بگویم ، زیرا ایشان اولین برادر ارزشی و حزب الهی هستند که قبل از آنکه مرا مزدور استکبار جهانی بدانند و بنامند و با توهین و تهمت و تحقیر و تهدید بنده را بنوازند و مورد لطف قرار بدهند در کمال عدل و انصاف و با درایت و فهم و شعور یک انسان عادی و معمولی اول از من دلیل مخالفت و انزجار مرا پرسیدند و جویا شدند !
من این حرکت انسانی و این واقعه خجسته و فرخنده را نقطه عطفی در تاریخ دنیای مجازی ایرانیان میدانم و این پرسش را به فال نیک گرفته و آنرا نشانه هائی از رویکرد و گرایش این برادران ارزشی و حزب الهی به خرد و تعقل میدانم و میبینم .
(( و از تمام دوستان مخالف و منتقد جمهوری اسلامی میخواهم که آنها هم یکبار این پرسش را از خود بکنند و به آن پاسخ بدهند ))
و اما در پاسخ به پرسش این برادر باید خدمت ایشان و تمام برادران دیگر عرض کنم که من از این نظام بدم می آید بدلیل آنکه :
بنیانگزار این نظام به من دروغ گفت ،
بنیانگزار این نظام به آنهمه احساس من با یک هیچ بزرگ بعد از ۱۵ سال جواب داد ،
بنیانگزار این نظام هزار وعده داد و به یکی از آنها عمل نکرد ،
بنیانگزار این نظام بجای برپائی حکومت عدل و دادن آزادی ، چوبه دار برپا کرد ،
بنیانگزار این نظام با برچیدن دیکتاتوری فردی سلطنتی یک دیکتاتوری فردی مذهبی برپا کرد ،
بنیانگزار این نظام هم قلم ها را شکست و دهان ها را با مشت و گلوله بست ،
بنیانگزار این نظام با احساسات مردم بازی کرد و به اطمینان آنها خیانت کرد ،
و بنیانگزار این نظام با افکار و تصمیمات خودش و یا اجرای دستورات محوله کشورمرا به بیراهه برد و روزگارش را به تاریک ترین و سیاهترین دوران خودش تبدیل کرد و از آن یک کشور عقب مانده مصیبت زده و ویران و منزوی در جهان ساخت.
من از این نظام بدم می آید به دلیل آنکه :
در شب پیروزی و برپائی خودش بر بام مدرسه به تصفیه حساب شخصی پرداخت ،
و برای انتخاب کردنش فقط دو گزینه آری ء خیر را به من اعمال کرد و در مقابلم نهاد،
و بجای وعده خدمت کردن ، مشغول چپاول و غارت کردن شد ،
و بجای زندگی و ساختن فقط کشت و اعدام کرد و ویران ساخت .
من از این نظام بدم می آید :
بخاطر آنکه برای صادر کردن خودش مسبب یک جنگ هشت ساله ویرانگر شد ،
بخاطر آنکه برای گرفتن کربلا و رفتن به قدس بهترین دوستان مرا به کشتن داد .
بخاطر آنکه برای رفع فتنه درعالم ، جوانی مرا تباه کرد و بر باد داد ،
بخاطر آنکه به بهانه آزادی قدس تمام آزادی های ما را از ما گرفت ،
بخاطر آنکه به اسم شهادت صدها هزار جوان این مملکت را به کام مرگ فرستاد ،
بخاطر آنکه با ادامه جنگ فقط به شرکت های تسلیحاتی غرب منفعت رساند ،
بخاطر آنکه بعد از هشت سال با خوردن یک جام زهر آنرا با خفت تمام کرد ،
بخاطر آنکه بجای گرفتن غرامت برای دشمن نیروگاه و جاده و بیمارستان میسازد .
من از این نظام بدم می آید به دلیل آنکه :
نه تنها فقر را ریشه کن نکرد ، بلکه مردم را بفروختن کلیه وادار کرد ،
نه تنها ریشه فحشا را خشک نکرد ، بلکه سن فحشا را به ۱۳ سال رساند ،
نه تنها اعتیاد را از بین نبرد بلکه با آن کاسبی راه انداخت ،
نه تنها به جوانان اهمیت نداد بلکه رکورد دار فرار مغز ها شد ،
نه تنها به خودکفائی نرساند بلک مملکت را سطل آشغال چین و روسیه کرد ،
من از این نظام بدم میاد بخاطر آنکه زندان هایش پر است ،
من از این نظام بدم میاد بخاطر آنکه روزی چند نفر را اعدام میکند ،
من از این نظام بدم میاد بخاطر آنکه فقط حق با خودش هست ،
من از این نظام بدم میاد چون تمام خدمتگزاران آن دزد و رشوه بگیر و اختلاس گر هستند ،
من از این نظام بدم میاد بخاطر اینکه تحمل حتی یک حرف و فکر مخالف را ندارد ،
من از این نظام بدم میاد چون به همه دروغ میگوید ،
من از این نظام بدم میاد چون به هیچکدام از وعده هایش عمل نمیکند ،
من از این نظام بدم میاد چون بچه های غزه از بچه های کشور خودمان عزیزتر هستند ،
من از این نظام بدم میاد چون سرنوشت مردم فلسطین و لبنان برایش از سرنوشت من و دیگر ایرانیان مهمتر است ،
من از این نظام بدم میاد که بجای کمک کردن به مردم خودمان به مردم دیگر کشور ها کمک میکند ،
من از این نظام بدم میاد چون میتواند در ظرف ۲۴ ساعت مخالفش را در هر کجای دنیا خفه کند و بکشد ولی پس از سه ماه نمیتواند چند نفری که به صورت دختران و زنان هموطن من اسید پاشدند را دستگیر کند،
من از این نظام بدم میاد چون جوانانی را برای تجاوز به عنف به دار میکشد ولی به مدیران خودش که به مادر میهن تجاوز میکنند کاری ندارد ،
من از این نظام بدم میاد چون برای دزدین یک مرغ دست مجرم را قطع میکند ولی به دزدان میلیاردی حبس تعلیقی میدهد ،
من از این نظام بدم میاد چون پس از ۳۶ سال هنوز یک کار ، فقط یک کار در راه منافع ملی و برای آرامش و آسایش مردم انجام نداده و به پایان نرسانده ...
من از این نظام بدم میاد چون ...
آیا با این همه دلایل من حق مخالف بودن و مخالفت کردن با این نظام را ندارم ؟
حالا من از این برادر و دیگر برادران ارزشی و حزب الهی میپرسم :
برادر من تو چرا اینقدر از این نظام خوشت می آید و از آن حمایت میکنی ؟
حالا تو بگو و دلیل بیاور که چرا از این نظام بدت نمی آید ؟
حالا تو بگو که از کدام کار آنها دفاع میکنی ؟
حالا تو بگو چطور به چنین کسانی اطمینان میکنی و از آنها توقع درست و پاک بودن و ساختن این مملکت را داری ؟
به قلم : مصطفی نیک کردار